داغ گل سرخ

اینبار فقط برای تو می نویسم:

آقاجان...دیشب دلم...یاد بقیع...یاد سلام برمجتبی؛بر جدتان...دیشب دلم...بازم نگاه...در زیر برق آفتاب

آقا تو میدانی کدامین روز را دیشب به یاد آورده ام...از بی نشان ها گفتـنـم...از غیر تو دل شستـنـم

امروز همچون دیشبم...فرقش فقط در هق هق است...دیشب سکوت و اشک بود...حالا سکوتم ناله است.

دیشب...حالا...آقا سه نقطه باز هم...


در حدیث آمد علی شیر خدا                             چون که از مرضیۀ خود شد جدا

هفت شب از بهر طفلان خانه ماند                      وز برای کودکان افسانه خواند

کی حسینم مادرت غمگین مکن                         عارض گلگون خود خونین مکن

آه زینب،جانِ من دیگر بخواب                              وی حسن در بستر مادر بخواب

الغرض آن هفت شب چون سر رسید                   هفته ی آخر چو در آخر رسید

شیعیان خاص بر در آمدند                                 مثل سلمان و ابوذر آمدند

تا علی را تسلیت گویی کنند                             در غم زهراش دلجویی کنند

کی ولّی ما صبوری پیشه کن                            کم دگر از خلق دوری پیشه کن

کی شه،این اصناف را کاشانه نیست                  چاره ی شیر خدا در خانه نیست

گرچه داغ فاطمه سخت آمدست                        وز غمش عالم نگون بخت آمدست

کی برا ای شیر یزدان از مغاک                            تا همه عالم فرو افتد به خاک

ور نجنبی یا امیر المومنین                                 می نماند هیچ خود از ملک و دین

الغرض چون ساعتی اینسان گذشت                    شیعیان را با غم و حرمان گذشت

پس چو جمع شیعیان با اشک و آه                      با علی سوی در افتادند راه

ناگهان چون پرده از معبر فتاد                            چشم شه بر حلقه های در فتاد

شاه مردان ناله ای بیتاب کرد                            آنچنان که شیعیان را آب کرد

کآی در،آتش بگیری از تعب                                چون تن زهرا بسوزی خود ز تب

الغرض چون شیعیان معبود خویش                      اینچنین دیدند با حال پریش

گفت سلمان کی خداوند جهان                         کز تو تابان شد فر شاهنشهان

ای که کوه صبر بودی در مصاب                          از کدامین آتش افتادی به تاب

ای که خوردی در احد هفتاد تیر                          وی که در بدر آمدی بدر منیر

ای که در خندق تو را آمد فرود                           صد کمان و صد سنان و صد عمود

ای که شب بر تیغ و خنجر خفته ای                    مست در جای پیمبر خفته ای

ای که جراحان ز توکردند باز                              تیر پیکانی به هنگام نماز

چون تو صاحب صبر برگو چون شدی                    کز کنار در ز خود بیرون شدی

ای که لرزاندی تن خیبر بگو                               از چه لرزیدی تو بر این در بگو

محرمان را خود بگو حیدر چه بود                        سرّ این بی طاقتی بر در چه بود

چون چنین بشنید شیر دادگر                           رو به سلمان کرد با خون جگر

کای سلمان آتشم در جان مزن                        در دل من شعله حرمان مزن

آخر اینجا عشق را پر سوختند                          شمع عالم را برین در سوختند

کاخر آن ریحانه ی باغ بهشت                           پشت این در خورد پهلویش به خشت

کاخر اینجا پهلوی حیدر شکست                        پشت این در پشت پیغمبر شکست

هم بر این در خُمره ی نیلی زدند                        گونه ی صدیقه را سیلی زدند

بر دری کو جبرئیل آمد نزیل                               آتش آوردند چونان  بر خلیل

وای بر من کوثرم آتش گرفت                            ماه گردون بر درم آتش گرفت

آنکه بر زلف محمد شانه بود                             آنکه آرام علی در خانه بود

آن به چشم مصطفی چون نور عین                    صاحب روی حسن موی حسین

آنکه بانوی جهانش خوانده اند                          حلیه ی باغ جنانش خوانده اند

آنکه هفت اقلیم و نُه گردون ازوست                  چارده مه،چارده اختر ازوست.

استاد احمد عزیزی


ايام شهادت بي بي دو عالم ، ام ابيها ، حضرت فاطمه زهرا (س) را به محضر حضرت آقا امام زمان (عج) و شما عزيزان و بر تمامي شيعيان و دلسوختگان آن حضرت تسليت عرض ميكنم .


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

تشرف سید بزرگواری از اصفهان

سید جلیلی از اهل اصفهان مدتی متوسل به ساحت مقدس آقا امام حسین (ع) شده بود و تقاضای تشرف به

حضور مبارک آن حضرت یا محضر مقدس حضرت ولی عصر(ارواحنا له الفداء) را داشت.این کار مدتی طول کشید

ولی خبری نشد لذا شب جمعه ای طاقتش طاق شد و به حرم مطهر امام حسین (ع) مشرف گردید و پیش

روی مبارک شالی را یک سر به گردن و یکسر به ضریح بست و تا نزدیک صبح به گریه و زاری مشغول شد و

تمام شب را عرض می کرد:امشب حتما حاجت مرا بدهید

نزدیک صبح شد و مردم دوباره به حرم می آمدند آن سید دید زمان گذشت نا امید شد و از جا برخاست و

عمامه خود را از سر برداشت وبالای ضریح مقدس پرتاب نمود و گفت:این سیادت هم مال شما،حال که مرا نا

امید کردید من هم رفتم.و ازحرم مطهر بیرون آمد.

در میان ایوان سید بزرگواری به او رسید فرمود: بیا به زیارت حضرت عباس(ع) برویم .

به مجرد شنیدن این فرمایش همه ی اوقات تلخی خود را فراموش کرد و با چشم و گوش خود مجذوب ایشان

گردید با هم از کفشداری طرف قبله کفش خود را گرفتند و روانه شدند دربین راه مشغول صحبت شدند آن سید

بزرگوار فرمودند:چه حاجتی داشتی؟

عرض کرد:حاجتم این بود که خدمت حضرت سید الشهدا(ع) برسم.

فرمودند:در این زمان این امر ممکن نیست.

عرض کرد:پس می خواهم به خدمت حضرت صاحب الامر برسم.

فرمودند:این ممکن است.

سید بعد از آن،مطالب دیگری هم پرسید و از آن بزرگوار جواب شنید نزدیک بازار داماد که در اطراف صحن مقدس

است فرمودند:«سرت برهنه است!»

عرض کرد:عمامه ام را روی ضریح انداختم.

در همان وقت دکان بزازی طرف راست بازار دیده می شد،سید بزرگوار به صاحب دکان فرمود:چند ذرع عمامه

سبز به این سید بده.

سید اصفهانی می گوید:صاحب مغازه،توپ پارچه ی سبزی آورد و عمامه ای به من داد و من آن را بر سر بستم

سپس از در پیش رو،که سمت چپ داخل است،به زیارت حضرت ابوالفضل العباس مشرف شدیم و نماز زیارت و

بقیه اعمال رابه جا آوردیم.

آن آقای بزرگوار فرمودند:دوباره به حرم حضرت سید الشهدا(ع) مشرف شویم.

آمدیم و باز از همان کفشداری داخل شدیم و مشغول زیارت بودیم که صدای اذان بلند شد سید بزرگوار در

سمت بالای سر مقدس فرمود:آقا سید ابوالحسن اصفهانی نماز می خواند برو با او نماز بخوان من از گوشه ی

بالای سر امدم و در صف اول یا دوم ایستادم ولی خود آن سرور جلوی صف در کناری ایستادند و آقا سید

ابوالحسن نزدیک ایشان بود گویا او امامت آقا سید ابوالحسن اصفهانی را دارد.

مشغول نماز صبح شدیم در بین نماز آن جناب را می دیدم که فرادا نماز می خواند با خود کفتم:یعنی چه؟چرا به

من فرمود:با آقا سید ابوالحسن نماز بخوان و خودش فرادا جلوی آقا سید ابوالحسن نماز میخواند؟

در این فکر بودم و نماز می خواندم تا نماز تمام شد گفتم بروم تحقیق کنم این بزرگوار کیست؟

نگاه کردم آن جناب را در جای خود ندیدم سراسیمه این طرف و آن طرف نظر انداختم باز ایشان را ندیدم.دور

ضریح مقدس دویدم کسی را ندیدم گفتم بروم به کفشداری بسپارم آمدم از کفشداری پرسیدم،گفت:ایشان

الان بیرون رفت.

گفتم:ایشان را شناختی؟

گفت:نه شخص غریبی بود.

دویدم و گفتم نزد دکان بزازی بروم تا از او بپرسم به بازار آمدم ولی با کمال تعجب دیدم همه ی مغازه ها بسته

اند و هنوز هوا تاریک است از این دکان به آن دکان می رفتم دیدم همه بسته اند و ابدا دکانی باز نیست به

همین ترتیب تا صحن حضرت عباس(ع)رفتم و باز گشتم گفتم شاید مغازه باز بوده و من از آن گذشتم تا صحن

سید الشهدا آمدم ولی ابدا اثری ندیدم فهیمدم من به شرف حضور مقدس نور عالم امکان امام زمان(ع) رسیده

ام ولی نفهمیدم.

بعد از دو سه روز خدام حرم عمامه ی سیاه مرا از روی ضریح پایین آوردند من(ناقل قضیه از صاحب تشرف)تبرکا

یک قطعه از عمامه سبز را گرفتم و با تربت امام حسین همیشه در تحت الحنک خود داشتم ولی متاسفانه از 

چند روز پیش مفقود شده است.


يك شب بيــــا ستاره بريزم به پاي تو    اي آفــتاب من همه هستم فداي تو

يك شب بيا به ما برسد اي اذان صبح     از پشت بام مسجد كوفه صداي تو

 ما مدتي ست خـــــانه تكاني نكرده ايم   شرمنده ايم دردل ما نيست جاي تو

 غيرازهمين دو قطره اشكي كه مانده بود       چيزي نــداشتم كه بيارم براي تو

  از روزهاي هفـــــته سه شنبه براي من      شبهاي پنجشنبه و جمعه براي تو

    روزي به خاطر سفر جمــــــــــكران من              روزي به خاطــر سفر كربلاي تو


ماه گرفت!


گویند که چون خصم بر او،راه گرفت        بر فاطمه راه،خصم گمراه گرفت

برخاست خروش از همه عالم که:بلال!    برخیز و برو اذان بگو،ماه گرفت!

عنایت به یک مسیحی

یکی از صفات انسانی که باید سالک الی الله در خود ایجاد کند صفت شکور بودن وقدردانی از اظهار محبت

دیگران است افرادی که محبت دیگران را ارج نمی گذارند و اهمیت نمی دهند و خودخواهی شان آنها را به

ارزش خدمات دیگران بی اعتنا کرده به حیوانات شبیه ترند آنهایی که شکر مخلوق را نمی کنند شکر خالق را

هم نکرده و در حقیقت چون این روحیه را ندارند شکر خدا را هم نمی کنند.

بنابراین افرادی که می خواهند به قرب الی الله نائل گردند باید روحیه ی شکر گذاری و قدردانی از محبت دیگران

را در خود ایجاد کنند زیرا یکی از صفات الهی که در اولیا خدا به خاطر قرب آنها به خدا وجود دارد شکور بودن

است اولیا خدا حتی از کفاری که خدمتی به آنها کردند تشکر می کنند وپاداش محبتهای آنها را می دهند

حضرت آیت الله جناب آقای حاج شیخ محمد رازی که ازشاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شیخ محمد تقی

بافقی می باشند نقل می فرمودند که:

استادمان مرحوم آقای بافقی به خادمش آقای حاج عباس یزدی دستور داده بود که شبها در خانه را

باز بگذارد و مواظب باشد که اگر ارباب حوائج مراجعه کردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتی اگر لازم شد در هر

موقع شب که باشد او را بیدار کند تا کسی بدون دریافت جواب از در خانه ی او برنگردد

آقای حاج عباس یزدی نقل میکند که: نیمه شبی در اتاق خودم که کنار در حیاط منزل  آقای حاج شیخ محمد

تقی بافقی بود خوابیده بودم ناگهان صدای پایی در داخل حیاط مرا از خواب بیدار کرد من فورا ازجا برخاستم

دیدم جوانی وارد منزل شده و در وسط حیاط ایستاده است نزد او رفتم و گفتم شما که هستید و چه

میخواهید؟

ادامه نوشته

مقصود تویی!

        سال نو مبارک


تشرف مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی محضر مبارک امام زمان(عج الله)


عارف بزرگ،شیفته ی محب اهل بیت مرحوم آیت الله حاج ملا آقا جان زنجانی یکی از کسانی است که مکرر به

محضر امام عصر مشرف شده و بارها جمال نورانی آن حضرت را با معرفت به نظاره نشسته است یکی از

تشرفات ایشان به زبان ترکی و درقالب شعر از ایشان نقل شده است من متن فارسی را تقدیم دوستان

ارجمندم می نمایم:

حضرت امام عصر که همچون طاووس زیبا بر من سایه انداخته بود به من فرمودند:

«برخیز که میخواهیم به منزل شما بیاییم»

عرض کردم آقا جان!خوش آمدی به روی چشم،جانم به قربان قدم هایت.

حضرت تشریف فرما شدند و لحظاتی در کنار هم بودیم و آن ساعات بهترین لحظه های زندگی من است.

آنگاه حضرت کاسه ی آبی به من دادند و فرمودند:«میل کن»من آن باده را گرفتم و خوردم و سرمست از عشق

و محبت به امام زمانم شدم گفتم:مولا جان عجب آبی بود،خوردیم و سرمست و با نشاطیم(و بازهم مایلیم که

بنوشیم)فرمود:«بس است ای عاشق یا نه؟عرض کردم:باز هم می نوشم که این آب حیات است»

نگار من فرمود:یک باده بس است یک مرتبه می افتی!عرض کردم:نگران من نباش به این نوشیدنی ها عادت

کرده ام.

فرمود: این دست که اکنون به تو می نوشاند با دست های دیگر فرق می کند تو از این دست نخوردی ما در این

آب جوهر هستی،ریخته ایم این میِ عشق است عشق،اگر بدحال باشی ما شما را از کنار خود دور می

کنیم،جوان ها در راه این آبِ حیات،سر دادند ما همه را امتحان می کنیم هر کس بد مست و غافل باشد از این

غرفه ی وصال بیرونش می کنیم!


ادامه نوشته