در این خلوت دوست داشتنی که زبان به اعتراف گشوده ام شما رهگذران مهربان را به همدردی با خود فرا

میخوانم باشد که در این راه همراهی ام کنید.

هر بار که قلبم از تیرگی های دنیا به درد می آید وبا خدای خود نجوا میکنم دم از غریبی میزنم از اینکه چقدر

تنها هستم و حال آنکه شاید به واقع اینگونه نباشد.چه کم لطف هستم نزد کریمی اینگونه گلایه می کنم و

از بی کسی می نالم چه آنکه او همه کس من است و مرا غیر از او نیازی نیست.وقتی میان قنوت اشک و 

ناله نوای تنهایی سر میدهم صدایم میکند:بنده ام تو غریب و تنها نیستی.و من سرافکنده و خجالت زده

سکوت می کنم چون اوست که حقیقت را می داند.آری غریب و تنها نیستم زیرا در زندگی ام حتی آن 

زمانی که خطامی کنم اطرافیان دلداری ام می دهند و گاهی پناهم می شوند تا با شنیدن گوشه ای

 از غم هایم مرحمی برقلبم باشند.اما غریب واقعی؟!

اینبار که صدا را واضح تر شنیدم دلم بی نهایت شکست: 

انا الغریب انا المهدی انا المظلوم

بیش از همه عزیز غایبی که همه ی جهانیان منتظر قیامش هستند مرا دلداری می دهد و معصومانه از درگاه 

خدا برایم طلب عفو می کند،پرده نشینی که وقتی بر کتاب گناهانم نظر می افکند اشک می ریزد و می گوید:

تو که از منتظرانم هستی و می دانی من حاضر و ناظر بر اعمالت هستم چرا قلبم را می شکنی؟

شاید دلیل اینکه جمعه ها دل گرفتگی ام بیش از هر زمان دیگری ست به خاطر نظری است که آقا بر پرونده ی

اعمال هفتگی ام افکنده و اشکش سرازیر شده.

از رفتارهای اشتباه و خطاهایم از تمام آنچه که مرا از تو دور کرده و تو را در غیبت متوقف ساخته بیزارم

دستم بگیر و در راه رسیدن به خدا و خودت استوارم ساز تا دستی بگیرم و جهانی استوار شود.