یا حبیب الباکین

بیمار غیر شربت اشک روان نداشت

بودش هزار درد و توان بیان نداشت

دانی چرا ز آل پیمبر کشید دست

نقشی دگر به کار ستم آسمان نداشت

تنها زمین نداشت به سر دست از فلک

پایی به عزم پیش‌نهادن، زمان نداشت

یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ

آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت

دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت

تا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشت

از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود

می‌خواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت

یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک

می‌رفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت

در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود 

می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشت
«حاج علی انسانی»

شهادت سید الساجدین امام زین العابدین (ع) تسلیت باد

یــــا حـــســـیــــــن

وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
در لحظه های بارش باران بگو "حسین"


هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"


کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان بگو "حسین"


از نام گرم او دل برف آب می رود
در سردسیر سخت زمستان بگو "حسین"


تغییر کرده است لغتنامه هایمان
زین پس به جای واژه عطشان بگو "حسین"


روضه بخوان که لحظه ی طغیان چشم ماست
همپای چشمه های خروشان بگو "حسین"


دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
مانده سه روز بین بیابان بگو "حسین"


دیدی اگر که جامه ی یوسف ربوده اند
افتاده بین معرکه عریان بگو "حسین"


دیدی اگر که قاری قرآن سرش شکست
از سنگ قوم دشمن قرآن بگو "حسین
"

«میلاد حسنی»

عید اکبر مبارکـ

گفتم آخر،عشق را معنا کنیم/بلکه جای خویش را پیدا کنیم

آمدم دیدم که جای لاف نیست/عشق غیر از عین و شین و قاف نیست

آمدم گفتم به آوای جلی/عین یعنی عدل مولایم علی

شین یعنی شور الله الصمد/قاف یعنی قل هو الله احد


من مرتضی را از وقارش میشناسم

 

از ضربه های ذوالفقارش میشناسم

 

من مرتضی را با نمازش میشناسم

 

با گریه ، راز و نیازش میشناسم

 

من مرتضی را با قنوتش میشناسم

 

در اوج قدرت با سکوتش میشناسم

 

قدر نم باران ، شکوفه میشناسد

 

تنها علی را چاه کوفه میشناسد

«سید امیر حسین میر حسینی»




غـــدیـــر

 ..............غدیر فقط همین نبود...

غدیر بود …

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ...

فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازدند ...

فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود ...

غدیر بود ، رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :« برادر !عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود !!

به « ابن سکیت» گفتیم « علی» ،هیچ نگفت ، نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند !!

خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم :« سپاس خدا را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند !!

گفتیم :« یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی ! کسی از بنی هاشم! جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود وچاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود!زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندانها نماز می خواندند.

::::::

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که بر گردند و صبر کند تا متندگان برسند . فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ، فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود.کار اصلا اینقدرها ساده نبود. مصافحه با همه ی رنجهایی بود که برای ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق ، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها « علی مولاست » تکیه کلامی معمولی و راحت است.

اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزگراه  تراکت سال امیر المومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت « علی » ! ، خیلی راحت و زیاد پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار ، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم . شاید فقط با اسم یا خطی بیجان مصافحه کرده ایم وگرنه با او !؟... کار حتما سخت بود ، صبوری بی پایان بر حق ، تاب آوردن عتابهایش حتما سخت بود.

::::::

آن « مرد ناشناس » که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته « بچش ! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده ». آن « مرد ناشناس » سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید : « آه از این ره توشه ی کم ، آه از راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش ، همین نزدیکیها جایی نشسته ایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم ، خط بنویسم ، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی خود شویم .

عجیب است ! مرد هنوز هم  « مرد ناشناس » است.


برداشت شده از وبلاگ: http://doaaaks.mihanblog.com